به کباب خور ماهر
گلم دیروز خونه مامان مهناز حدود ساعت یک بعد از ظهر بود من که از سر کار برگشتم دیدم حسابی برای خودت دوره گرفتی و داری شیربن زبونی میکنی. خیلی بامزه شدی بودی. بابا محمد توی اتاق روی تخت دراز کشیده بود و شما سرت رو کج میکردی داخل اتاق و میگفتی ممد ممد ( یعنی بابا محمد) اینقدر این حرکت رو انجام دادی تا بابایی دیگه دلش طاقت نیاورد و بلند شد اومد شما رو بغل کرد و تا رفتی بغل بابایی کلی ذوق کردیو با همه بای بای میکردی یعنی اینکه بریم بیرون. خیلی بانمک شدی مامان. بعد از ناهار هم با هم دیگه رفتیم توی اتاق و شما مثل یه عروسک خوشگل توی بغل مامان خوابیدی و تازه قبلش هم کلی برام دردو دل کردی و...